به نام الله
ماجرا
سلام علیکم
امروز می خوام بنویسم برای یه مرد
برای یه آدمی که از خیلی ها عاقل تره
برای عباسعلی
خواهشا تا آخر این ماجرا را بخونید
شاید روی شما هم تاثیر بزاره شاید
ادامه ماجرا در ادامه مطلب

جریان از دیروز شروع شد از روز 12 ماه رمضان
چند وقتی که خادم مسجد محل ما رفته و بنده و یه نفر دیگر در مسجد را باز و برق ها رو روشن و کار مسجد را راست و ریس می کنیم
و یه نکته دیگه در مسجد ما ابتدا افطار می خورن بعد نماز جماعت
خوب بریم سر ماجرا
معمولا بعد اذان هیچکی مسجد نمی آد من تو شبستان نشسته بودم که دیدم یه نفر با تی شرت قرمز وارد مسجد شد
و با خودش زمزمه ای داشت
از همون بدو ورود در مسجد شروع کرد به بوسیدن در و دیوار مسجد مهر ها رو ماچ می کرد
در و دیوار مسجد را ماچ می کرد
تابلوی دعای ماه رمضان را ماچ می کرد و می گفت
ایشالله کربلا برم
اومد و رفت یه گوشه ای در مسجد وایساد به نماز
اینم عکس نمازش



ufhsugd ufhsugd kk

نمازی که اصلا قاعده نداشت و تنها قاعده ی آن دل عباسعلی
که بهترین قاعده همان است
و در بین نماز هم به چند خانمی که در قسمت زنانه بودند خرده می گرفت که چرا سروصدا می کنند و نمی گذارند حواسش سر نماز جمع باشد
نمازش را خوند و آمد سمت من
با خودم گفتم یا ابالفضل این عقل درست حسابی نداره الان معلوم نیست با من چی کار می کنه
اومد و صورتم رو ماچ کرد و هی می گفت ایشالله کربلا بری
یه قرآنی هم تو دستم بود دولا شد تا آنرا ماچ کند منم به خودم گرفتم و دستم رو کشیدم عقب که داد زد قرآن و قرآن رو هم ماچ کرد و گفت ایشالله کربلا بری
این مرد داستان ما
موقع افطار آمد نمازش را خوند اول وقت تر از همه
و رفت پی کارش
منم مطمئنم که عباسعلی این مطلب را حتما نمی بیند و نمی خواند
اما می خواستم بنویسم برایش همان که وقتی ازش پرسیدم اسمت چیه
دست رو قلبش گذاشت و گفت
عباسعلی
با افتخار گفت
بدون ذره ای خجالت
همونی که از همه محل نمازش را اول وقت خوند
همونی که از خیلی ها عاقل تره
همونی که ذکر حسین حسین رو لباش بود
همونی که ...


التماس دعا